چطور رابطهتان را با کسی که به شما آسیب زده بازسازی کنید
من در خانوادهی طلاق بزرگ شدم. البته اشتباه نکنید، کودکی بسیار شادی داشتم و مادرم به طرزی باورنکردنی خوب بزرگم کرد. چهار جا کار میکرد تا مطمئن شود همیشه از همهچیز بهترینش را داشته باشم. ولی صادقانه بگویم همیشه برای نقش یک پدر در زندگیام احساس کمبود میکردم.
وقتی من خیلی کوچک بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدر دریانورد بود، مادرم پزشک و به این نتیجه رسید که دوست ندارد بهخاطر کار پدرم تمام زندگیاش اینطرف و آنطرف برود. معنیاش این بود که من فقط میتوانستم پدرم را یک یا دو بار در سال ببینم. و همین باعث شد که کمکم نسبت به هم کاملاً بیگانه شویم.
وقتی شانزده سالم بود متوجه شدم که تصمیم داشته خانهای جدید برای شروع یک زندگی باثباتتر و دائمیتر بخرد. فکر میکردم که حتماً سعی خواهد کرد خانهای نزدیکِ من بخرد و الان که وقت بیشتری دارد میتوانم بیشتر ببینمش. اینکه شاید بتوانیم یک رابطهی واقعی را با هم بسازیم و عوضِ نبودنش در تمام آن سالها در تولدها، فارغالتحصیلی و سایر خاطرات زندگیام را درآورد.
ولی درست همان موقع که پر از امید به آینده شده بودم، او این کار را نکرد. همان جایی که بود ماند، با همسر و بچههای جدیدش. حتا بااینکه به نظر میرسید آنها چندان قدرش را نمیدانند و بااینکه حس میکردم من خیلی بیشتر از آنها به او نیاز دارم.
دلم شکست.
الان ده سال از آن زمان گذشته است و رابطهی بهمراتب بهتری با هم داریم ولی من هنوز در پروسهی بهبودی هستم.
قبل از اینکه بتوانم یاد بگیرم ببخشمش باید یاد میگرفتم که فراموش کنم. و قبل از اینکه بتوانم با او رابطه داشته باشم باید یاد میگرفتم که ببخشمش. الان در پروسهی درست کردن آن رابطه هستیم و رابطهمان از هر زمان دیگر بهتر است. ولی من هنوز در حال قبول کردن اینم که هیچوقت نمیتوانم آن پدری که دختر کوچولوی درونم همیشه میخواسته به دست آورم.
کار سختی است. اینکه بدانی کسانی که بیشتر از هر کسی دوستشان داری ممکن است یک روزی به تو آسیب بزنند. گاهی حتی آنهایی که قرار بوده محافظ و نگهدار تو باشند. این یکی از مهمترین درسهایی است که در طول زندگی یاد میگیرید که بخشی از انسان بودن است.
امیدوارم تجربهی من بتواند وضعیت بعضی از روابط شما را هم براتان روشنتر کند، روابطتان با دوستان، اعضای خانواده، پارتنرها و …
اینجا براتان میگویم که چطور موفق شدم فراموش کنم و ببخشم.
۱. او را به چشم یک انسان ببینید.
بخش مهمی از چیزی که در دیگران میبینیم، مخصوصاً آنهایی که سابقهی احساسی با آنها داریم، تصویری از رفتارهای ناخودآگاه خودمان نسبت به آن فرد است، نه انعکاس واقعی رفتار آنها.
دیدن این در خودمان سخت است و حتی در افرادی که مدت زمانی طولانی میشناسیمشان، مثل والدینمان، تشدید هم میشود.
من وقتی توانستم پدرم را ببخشم که یاد گرفتم آدم درونِ او را ببینم نه تصوری که خودم از یک پدر داشتم. البته این کار آسان نبود چون باید با خیلی از نقصها و کاستیهای خودم و او روبهرو میشدم. درمورد او همیشه قولهایی بود که هیچوقت به آنها عمل نمیکرد، از ترس از دست دادن عشق و محبت اطرافیانش. درمورد من ناتوانی برای فرصت دادن به او برای درست کردن اوضاع و نگاه کردن به او با دیدی تازه، حتی وقتی که این بهترین کاری بود که میتوانستم برای هر دومان انجام دهم.
خوشبختانه به مرور زمان هر چه بزرگتر شدم توانستم رابطهای جدید با او برقرار کنم، رابطهای برمبنای تجربیات جدید و نه فقط انتظاراتم.
رابطه موفق و سالم
بخشیدن شما را ضعیفتر نمیکند؛ آزادتان میکند
۲. انتظاراتتان را مداوماً ارزیابی کنید.
وقتی میخواستم شروع به ساختن دوبارهی رابطهام با پدرم بکنم، مداوماً خودم را رودرروی انتظارات قدیمیام میدیدم. هر بار که به طریقی خاص رفتار میکرد، مثلاً وعدهی توخالی میداد یا وقتی به او نیاز داشتم پیشم نمیآمد، یک داستان و خاطرهی قدیمی را در ذهنم بیدار میکرد و باعث میشد با خودم بگویم که او همیشه همینطور بوده است و هیچوقت هم تغییر نخواهد کرد. ولی هر بار که اینکار را میکردم، میتوانستم انتظاراتم را از نو ارزیابی کنم.رویایی بابحران نگران کننده روابط زناشویی
برای سفارش این ست فقط کافیه کلیک کنی!
یک روش بدبینانه برای نگاه کردن به این موضوع این است که انتظاراتم را پایین آوردم. ولی از کجا معلوم که انتظاراتم آن اوایل بیاندازه بالا نبودهاند؟ وقتی رفتارش با آنچه من از او انتظار داشتم هماهنگتر شد، هر دوی ما شادتر بودیم و حتا میدیدم که گاهی وقتی توقع نداشتم به قولی عمل کند، با عمل کردن به آن غافلگیرم میکرد.
۳. از چشم او به جهان نگاه کنید.
استاد معنویات رام راس گفته است، «اگر تصور میکنید روشنفکر هستید، بروید و یک هفته را با خانوادهتان بگذرانید.» من سعی کردم همین گفته را در زندگیام پیاده کنم. من همیشه تصور میکردم فردی دلسوز و فهمیده هستم، ولی آیا واقعاً میتوانم خودم را جای اعضای خانوادهام بگذارم و با رفتارهاشان، مخصوصاً رفتارهایی که باعث ناراحتی من شدهاند، کنار بیایم؟
سعی کردم به موقعیت پدرم فکر کنم، به انتظارات و ناامیدیهایش، تأثیراتی که در زندگیاش داشته است مثل این مسئله که مجبور بوده بهخاطر کارش همیشه در سفر باشد. و متوجه شدم بخش عمدهای از نبودنش کنار من به این دلیل بوده که میترسیده خانواده ی جدیدش را از دست بدهد و تنها شود.
در آخر بااینکه نمیتوانستم رفتارهایش را توجیه کنم ولی میتوانستم منطق پشت آن را ببینم و برایش به عنوان یک انسان جایزالخطاء دلسوزی کنم نه بهعنوان کسی که عمداً خواسته باشد من را ناراحت کند.
۴. توانایی پذیرش را در همهی جنبههای زندگی تمرین کنید.
بعضیوقتها نمیتوانستم پدرم را به شکل یک انسان ببینم نه تصور خودم از او، نمیتوانستم انتظاراتم را تغییر دهم، و حتی نمیتوانستم منطقی فکر کنم که خودم کجای کار اشتباه کردهام. در این مواقع، باید تلاش میکردم همه چیز را همانطور که هست بپذیرم. و اوایل نمیتوانستم. به نظرم مصنوعی میآمد چون هنوز از دست او عصبانی و ناراحت بودم. بهخاطر همین تصمیم گرفتم کمکم شروع کنم و پذیرش را بهعنوان یک مهارت تمرین کنم.